سفر در رویاهای روشن
نویسنده: مهدی عارفیان
زمان مطالعه:8 دقیقه

سفر در رویاهای روشن
مهدی عارفیان
سفر در رویاهای روشن
نویسنده: مهدی عارفیان
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]8 دقیقه
اگر اکنون من را میدیدید، بهنظرتان خواب میآمدم ولی من شما را میبینم. کنترلی بر بدنم ندارم و فقط میتوانم پلکهایم را کمی تکان دهم. کاملاً هوشیار هستم، اما نمیتوانم صدایتان بزنم. انگار که بدنم منجمد شده است.
بدن همهی انسانها هنگام خوابدیدن فلج میشود، که به این مرحله از خواب «حرکت سریع چشم» یا REM میگویند. این ویژگی از حرکتِ ما هنگام رویا دیدن جلوگیری میکند و نمیگذارد به خود و دیگران آسیبی برسانیم. گاهی اوقات، به دلیل خستگی شدید یا اختلال در الگوی خواب، REM تا هنگام بیداری ادامه پیدا میکند؛ در نتیجه بدن فلج شده و مرز بین ذهن هوشیار و رویاها کمرنگ میشود. REM در هنگام بیداری، همان «فلجِ خواب» نام دارد.
این رویداد میتواند بسیار وحشتانگیز باشد. در حالیکه در بدن خود در تله افتادهاید، شاید حضوری شیطانی یا فشاری نفسگیر روی خود حس کنید. حسهای مختلف تحت تأثیر توهم قرار میگیرند و صداهای ترسناک، موجودات فراطبیعی، و نورهای عجیبی خواهید دید. شاید احساس کنید کسی به شما دست میزند و میکشدتان، یا اینکه پتو از رویتان کشیده میشود و توانایی دفاع از خود را ندارید.
فلجِ خواب از دوران کودکی همراه من بوده است. در بزرگسالی فهمیدم که این تجربهی ترسناک مختص به من نیست. حداقل ششدرصد انسانها آن را تجربه میکنند و هزاران سال است که از شیطانهای متجاوز، هیولاها و ارواح برای توضیح آن استفاده میشود. هر فرهنگی توضیح مختلفی برای فلج خواب دارد، ولی همهی آنها از یک نوع و بیولوژی هستند. مردم نیوفاندلند افسانههای پیرزنِ کریهی را شنیدهاند که روی سینهی افرادی که در خواباند مینشیند. در فرهنگ عام ژاپنی، «کاناشیباری» سرنوشت نگونبختان و نفرینشدگانیست که ارواح شیطانی، آنها را در خواب بستهاند. در افسانههای اسکاندیناوی، «مارا» روحی شیطانیست که سوار افراد در خواب شده و آنها را خفه میکند. «مارا» ریشهی معادل انگلیسی کلمهی کابوس (nightmare) است.
از دوران نوجوانی، گوشهی اتاق من پناهگاهِ همیشگی موجودات سایهگون، خونآشامهای خندان و تماشاچیان ساکت بوده است. گاهی حس میکردم که دستم را گرفتهاند، سینهام زیر وزن هیولاهای عجیب فشرده شده و بدنم در فضا میچرخد و به خود میپیچد. اگر رادیو و تلویزیونی در خانه روشن بود، صدای آنها را واضح میشنیدم و پس از آزادی از بند خواب حرفهایشان را به یاد داشتم. کاملاً متوجه ورود افراد به اتاقم، صدای زنگ در، صدای سگ و حتی رفتن برق بودم. تلاشهایم برای درخواست کمک، چشم باز کردن و حرکت فایدهای نداشت.
اما اگر بتوانیم از وحشت فلج خواب عبور کنیم، میتوان به حالاتی بسیار هیجانانگیز، خارقالعاده و لذتبخش دست یافت. رویای روشن (Lucid Dream)، رویایی تحت کنترل فرد، یکی از این حالتها است. در رویاهای روشن، توانایی خلق و تعامل با مناظر بینظیر و موجودات تخیلی برای فرد محیا میشود. یکی دیگر از این حالتها، شرایط جدایی از بدن است. در این وضعیت، فرد میتواند در فضای اطراف خود معلق شده و حرکت کند و بدن خود را از دور ببیند.
روانشناس عصبی-شناختی، کونِسا سویلا (Conesa-Sevilla) به من نشان داد افرادی که فلج خواب را تجربه میکنند توانایی خاصی در ایجاد رویاهای روشن دارند. آنها میتوانند از وضعیت فلجی برای ورود به رویاهای کاملاً کنترلشده استفاده کنند و البته منطقی هم هست؛ چون فلج خواب و رویاهای روشن هر دو شرایطی تلفیقی اما مستقل هستند. روانشناس جیمز چِین (James Cheyne) در این مورد میگوید: «رویاهای روشن با ورود بیداری به رویاها و فلج خواب با ورود رویاها به بیداری به وجود میآیند». من هم، مانند خیلی از افرادی که فلج خواب را تجربه میکنند، گهگاهی رویاهای روشن هم میدیدم ولی از ماهیت آنها اطلاعی نداشتم و نمیدانستم که توانایی داشتنِ چنین رویاهایی را دارم.
کونِسا سویلا سیستمی به نام «سیگنال فلج خواب» (SPS) را برای ورود به رویاهای روشن طراحی کرده است. در این سیستم فرد از هوشیاری خودش آگاهی دارد و از آن برای تبدیل ترس به لذت استفاده میکند. این سیستم از روشهایی مانند تمرکز بر قسمتهای مختلف بدن، تصور چرخیدن، مراقبه، تنفس کنترلشده و آرمیدگی برای مدیریت ترس در شرایط فلجی استفاده میکند. من با کمک این سیستم به اختیار خودم از بیداری به رویا وارد میشوم و آنقدر آگاه هستم تا شرایط رویا را کنترل کنم. تبدیل فلج خواب به رویای روشن کار سادهای نیست. حفظ آرامش هنگامیکه روحی خبیث روی شما نشسته بسیار سخت است. من حتی دقیقاً متوجه نمیشوم که ترس چه هنگامی جای خود را به روشنایی میدهد، ولی بعد از این تغییر، با تمام وجود وارد دنیای وسیع و رنگارنگ رویاهایم میشوم. مقصد من معمولاً دنیاهاییست که در گذشته ساختهام. یکی از آنها شهریست با شبکهای پیچیده از خیابانها، خانههای پر نقشونگار، سیستمی زیرزمینی، استخرها و اسکلهها. رنگهای سفید، آبی، زرد و سبزِ رویاهایم بسیار ژرفتر از رنگهای دنیای واقعی هستند. دنیای من پر از مناظر طبیعی دیدنیست؛ کوهستانها و جنگلها خط ساحلی من را احاطه کردهاند. من دنیایم را به خوبی میشناسم. میتوانم به راحتی نقشهی آن را بکشم. در این رویاها هوشیاری کامل دارم و میتوانم تصمیم بگیرم که به کجا بروم، پرواز کنم یا قدم بزنم، انسانهای واقعی یا تخیلی را تصور کنم و با آنها صحبت کنم.
در رویاهای روشن معمولاً احساس پرواز و معلقبودن دارم و به سرعت از منطقهای به منطقهی دیگر میروم. ولی گاهی اوقات، وارد به وضعیت متفاوتی میشوم. در این وضعیت هم معلق و در حال پرواز هستم، ولی بهجای حرکت در دنیایی خیالی، از بدن خودم خارج شده و وارد محیط اطرافم در دنیای واقعی میشوم. این حالت، که «تجربه جدایی از بدن» یا OBE شناخته میشود، آنقدر واقعیست که هیچ فرقی با ایستادن در بیداری ندارد و هوشیاری کامل دارم.
با نگاهی به گذشته متوجه شدم که جدایی از بدن چیز جدیدی برای من نیست. به یاد دارم که یکبار در کودکی، همزمان روی تخت و زیر تخت خوابیده بودم. بعدها از ترس فلج خواب به این وضعیت پناه میبردم. من در فلج خواب بیصدا فریاد میزدم، بدون اینکه چیزی لمسم کند آنها را احساس میکردم و بدون حرکت، دستهایم را تکان میدادم. سوال این بود که چه اتفاقی میافتد اگر تصمیم بگیرم که از جایم بلند شوم؟ و فهمیدم که حداقل در ذهنم میتوانستم از جا بلند شوم.
در ابتدا صداهای بلند و عجیبی میشنیدم، حس میکردم مغزم از سرم بیرون کشیده میشود و بدنم با سرعت عقب میرود، ولی با گذر زمان شجاعتر شدم. صبر میکردم تا صداها و احساسات ترسناک تمام شود و جای خود را به حس خوبِ جدایی از بدنم بدهد. محیط اطرافم همان اتاقخواب خودم بود، ولی تفاوتهای زیادی داشت. درِ سادهی اتاق پر از نقاشی بود، درختهای حیاط بزرگتر و متفاوت بودند. گاهی اوقات خودم را به زور میکشیدم و حرکت میکردم، گاهی دیگر سبک و رها بودم. کنجکاو بودم که درِ بسته، جلویم را میگیرد یا نه؟ و فهمیدم که به راحتی از داخل آن رد میشوم. به زودی پرواز کردن دور خانه و حیاط، بازیِ مورد علاقهی من شده بود.
من همیشه به ذهن و بدن بهعنوان پدیدهای پیچیده، زیستی-شیمیایی و درهمتنیده نگاه میکردم، ولی توهمهای شبانهام چیز دیگری نشان میداد. این «من» که از بدن خارج میشود دقیقاً چیست؟ یکی از دوستانم میترسید که وقتی بیرون از بدنم هستم، یک روح سرگردان جایم را بگیرد و صاحب بدنم شود.
ما حس حرکت در محیط را از ورودیهای حسی، مانند موقعیت و تعادل فضایی، حرکت و تماس و اطلاعات تصویری دریافت میکنیم. این احساساتِ «حرکتی» برای پردازش از شبکههای عصبی موجود در قسمتهای مختلف مغز به نقاط اتصال قشرهای گیجگاهی و آهیانه میروند. این نقاط در بالا و پشت گوشها قرار دارند. هنگام بیداری، این قسمت فعال است و اطلاعات را به صورت بهینه و پیوسته پردازش میکند، ولی در هنگام خواب، احساسات حسی از محیط دریافت نمیشوند؛ بلکه خود مغز آنها را تولید میکند.
احساسات حرکتی تولیدشده توسط مغز در مرحلهی REM منجر به رویاهایی، همچون پرواز میشوند. این احساسات در فلج خواب هم تولید میشوند و میتوان از آنها برای «خروج از بدن» استفاده کرد. دلیل این اتفاق، ناهمسانی اطلاعات است. احساسات حرکتی در مرحله REM در مغز تولید شده و در بیداری از محیط دریافت میشوند و به محل اتصال لوبهای گیجگاهی و آهیانه میروند. در فلج خواب، مغز همزمان احساس حرکت و ثابتبودن دریافت میکند؛ احساسات دریافتشده از محیط به مغز میگویند که بدن روی تخت درازکشیده است و احساسات تولیدشده توسط مغز نشان میدهند که بدن در حال پرواز است. برای حل این مشکل، مغز بدنِ فیزیکی و بدنِ ذهنی را از هم جدا میکند و حالت «بیرون از بدن» بهوجود میآید.
برخی معتقدند که توضیحات عصبشناسی در مورد فلج خواب، رویاهای روشن و حالت بیرون از بدن، لذت این تجربیات را از بین میبرند ولی این توضیحات تجربیات من را ارزشمندتر میکنند. رویاهای روشن و تجربیات بیرون از بدن برای من لذتبخشتر شدهاند؛ زیرا میتوانم شدت آنها را افزایش دهم. تا همین امروز هم فکر میکنم که فلج خواب حسی وحشتآور و تغییر حالت دشوار و نامطمئن است ولی هر چهقدر بیشتر متوجه فرآیندهای مغزی میشوم، کنترل بیشتری پیدا میکنم و این وضعیتها خوشایندتر میشوند.
اگر اکنون من را میدیدید، بهنظرتان خواب میآمدم ولی من خواب نیستم، بلکه هوشیارانه بر فراز مناظر رنگارنگ پرواز میکنم.

مهدی عارفیان
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.